معرفت حضرت باریتعالی

متن مرتبط با «محبت» در سایت معرفت حضرت باریتعالی نوشته شده است

محبت آن بُود که بسیارِ خود اندک دانی

  • @molanatarighatبایزید بسطامی رحمة الله علیه گوید:محبت آن بُود که بسیارِ خود اندک دانی و اندکِ دوست بسیار دانی.صکشف المحجوبهجویریبرچسب‌ها: بایزید بسطامی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درون‌ها را به کعبه، ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است

  • ☀️درون‌ها را به کعبه، ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است...و آن تعلق، نه به کفر است و نه به ایمان!آدمیان در اندرون دل، از روی باطن، محب حقند و طالب اویند و نیاز به او دارند و چشم داشت هرچیزی از «او» دارند و جز «وی» را بر خود قادر و متصرف نمی‌دانند.این چنین معنی، نه کفر است و نه ایمان و آن را در باطن،نامی نیست.اما چون از باطن سوی ناودان زبان آن، آب معنی روان شود و افسرده گردد، نقش و عبارت شود؛اینجا نامش کفر و ایمان و نیک و بد شود...اما چون مؤمن و کافر هم‌نشینند، چون به عبارت چیزی نگویند، یگانه‌اند!#مولانا#فیه_ما_فیه@molanatarighatنامی که بتوان نامید، نام واقعی نیست؛راهی که بتوان رفت، راه واقعی نیست...#دائو_ده_جینگ.برچسب‌ها: فیه ما فیه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • : محبت قوی تر از خشم است.

  • باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم، آن پیرمرد را می بینی؟ شرط می بندم زودتر از تو کُتش را از تنش در می آورم.آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر می شد پیرمرد کت را محکمتر به خود می پیچید. سرانجام باد تسلیم شد.آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و کتش را از تن درآورد.آفتاب گفت: محبت قوی تر از خشم است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ، راهگشاتر است...برچسب‌ها: اجتماعی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و به هم بدون در نظر داشت پول، چهره و مقام محبت کنید

  • مردی با یک دختر زیبا ازدواج کرد. و او را بسیار دوست داشت.عشق و محبت شان روز‌به روز بیشتر می‌شد.تا اینکه، مرد به سفر کارِ رفت.و همسرش به مرض جلدی دچار شد. روز به روز جلدش تغییر می‌کرد، و زیبائی خود را از دست می‌داد.بعد از چند روز شوهرش از ماجرا آگاه شد.در بازگشت از سفر تصادف کرد، و بینایی اش از دست داد.این زوج بیشتر از قبل هم دیگر را دوست داشتن، و به هم عشق و محبت می‌ورزیدن.و زندگی زناشویی خود را ادامه می‌دادن.زن روزبه‌ روز جلدش تغییر می‌کرد، و پوست رویش شروع به افتادن کرد. شوهرش نابینا از ماجرا نمی‌داند.و زندگی آن‌ها با همان عشق و دوستی سپری می‌شد.مرد دیوانه وار عاشق همسرش بود، و به او مانند سابق احترام قائل می‌شد.تا اینکه همسرش از دنیا رخت سفر بر می‌بندد، از دنیا می‌رود.شوهر با از دست دادن همسرش، اندوهیگن می‌شود.پس از تدفین و خاکسپاری، شوهر محل را تنها ترک می‌کند.مردی او را صدا می‌زند: هی فلانی!حالا چه‌گونه به تنهائی راه می‌رویی، با از دست دادن همسرت که همان تو را رهنمایی می‌کرد و دست‌گیر تو بود؟!شوهر گفت: من کور نیستم!تظاهر به نابینایی می‌کردم تا به همسرم صدمه نرسانم.وقتی فهمیدم او بیماری جلدی دارد، تصادف ساخته‌گی ساختم. او همسرم بود، می‌ترسیدم دلیل آزار و اذیت او باشم.در تمام این مدت وانمود می‌کردم که نابینا هستم.و من با همان عشق و محبت‌ی که نسبت به او قبل از تصادف داشتم رفتار می‌کردم. و مثل سابق عشق و محبت می‌ورزیدم؛ و بسیار دوستش داشتم.نتیجه اخلاقی:باید وانمود کنیم که نابینا هستیمبرای اینکه عیب دیگران را نبینیم، همه ما عیب داریم.سعی نکنید به دیگری نشان دهید، که کاستی های او را می دانید، او را خجالت زده، و درد های روحی او را افزایش دهید.و به هم بدون در نظر داشت پول، چهره , ...ادامه مطلب

  • محبت را به صاحبش بده تا به اصل محبت برسی

  • حاج آقا دولابی:راه پیدا شدن «محبت» این است که هرچه در برابر او دیدی به خودش بدهی، تا محبوب یکی شود.✍️خبر آنلاین@Asemani_bashimبرچسب‌ها: حاج اسماعیل دولابی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها