غزل کاش چاره ام بود تا غمت را من خریداری کنم

ساخت وبلاگ
در یقینم در فراقم آتش افتاده به جانت 

آتشِ این عشق می سوزد تمامِ خانمانت

 

نه توانِ گفتنت هست نه توانِ صبر در غم

چاره ای نیست تا بریزی گوهر از آن چشمانت

 

کاش چاره ام بود تا غمت را من خریداری کنم 

تا نریزد قطره ایی باران ز دیده تا به دامانت

 

ای خدا آرامشش ده تا دلش کمتر بر آشوبد نگارم

کاش دستانم رسد وقت هق هق زیر قطره های بارانت 

 

مهربانِ رنج دیده , ای عزیز جان شاعر

دل خوشم , آرام هستم زیر مهرِ سایه بانت 

 

وعده ام ده تا که روزی , حتی یک روز وقت مردن

دستم افتم تا به آن دستان گرم و مهربانت 

 

ای به شهرت می کنی حس غریبی , مایلم 

چون پرنده تا تو آیم بوسم و چشم ولب و موی و لبانت

 

" یوسف "

 

 

 

 

 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 223 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 1:35