دلنوشتهمطمئن باشیم خبرهایِ خوب سرزده از راه خواهند رسید.دستِمان را خواهند گرفت و میبرند جایی که نه غم باشد نه دوری ، نه دلتنگی ، نه فاصله، نه تنفری ، نه بیزاری، نه ترسِ از دست دادنی ،نه ناتوانیِ فراموش کردنی.دستِ این اتفاقهایِ خوب آنقدر قوی خواهند بود که تمامِمان را یک جا به انها خواهیم سپرد.دیگر نگرانی فردایِ دوبارهدر وجودمان تکثیر نمیشود تا ریشه خوشی هایمان را بخشکاند.https://t.me/hayatarefanehدلنوشتهسخت است؛ اما گاهی در زندگی باید از چیزی که دوستش داری بگذریتا به چیزی که صلاح تو است برسی.آدم ها فقط ادم هستندنه بیشتر نه کمتر،اگر کمتر از چیزی که هستندنگاهشان کنی انها را شکسته ایاگر بیشتر از ان حسابشان کنیانها تو را می شکنندبین این آدمها فقط بایدعاقلانه زندگی کرد .https://t.me/hayatarefanehبرچسبها: اجتماعی بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتی جوانی ، وقتی پیری،وقتی هنوز بچه ای،هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه!و برای توقف بعدی باید راه رفت..., ...ادامه مطلب
دلنوشتهای عاشقانۀ دل کوچک من ،گفتی فاصلهات با من یک نفس استگفتی تو از اهل زمین جدا شو، من سکوتت رامعنا میکنم.ای آرامش مطلق ،دلم تو را میخواهدهمین کنار ،نزدیکِ نزدیک ،بی ترسِ فرداهادلم میخواهد تنها تو را نفس بکشد،دلم تو را میخواهد که مصفایش کنی.یا رب تو مرا به نفسِ طناز مدهبا هر چه به جز توست مرا ساز مدهhttps://t.me/hayatarefanehدلنوشتهامروز در کسوت روزی دیگر آمد و ما باید زندگی کنیم وتلاش کنیم ، چون هر اتفاقی که بیفتد ،باید برای ما عبرتی باشد نه مانعی برای حرکتمان ،چون زمان متوقف نمیشود و ما نیز بایدهمسو با جریان زندگی پویا باشیم، شاکرانه سلام کنیم به درخشش آفتاب هر روز و به اینصبح نورانی، توکل و امید ترزیق کنیم و امروز را با آغوشی باز بپذیریم.https://t.me/hayatarefanehبرچسبها: اجتماعی بخوانید, ...ادامه مطلب
#عشق_رازیست ڪه تنها به خدا باید گفت چه سخن ها ڪه #خدا با من #تنها_دارد #فاضل_نظری , ...ادامه مطلب
آید آن یار که باید آید ؟خنده از کُنجِ لبش می زاید آید آن یار که باید باشد آن پرستار که باید باشد خیمه بر جان و دلِ من بزندغصه ها از دل و جانم بکَند بویِ او ، بوی بهار است به جانبوی شب بو ، قرار است به, ...ادامه مطلب
ماه کجاست ؟ تا که فدایش شوم جان به کف و عشق و ولایش شوم مهر دلم را به دلش می زنم پود به تار دل او می تنم شمع مشو ! طاقت اغیار نیست صبر بشد ، نوبت دیدار نیست ؟ شاه چراغ حرم دل شدی سکه ی داغ حرم دل شدی سکه به نامت زده این جان من قرعه عشقت زده این جان و تن چشم به راهم چشم به راهم چشم به راه انتظار روزه داران چون به ماه با ورودش عید من عید می شود با وجودش جان من صید می شود عاشقم این حس و احساس تو را عطر و بوی و غزل و خاص تو را دیده ای این مثنوی بوی تو داشت ؟ بید مجنون عکس گیسوی تو داشت ؟ دیده ای ماه عکس روی تو نمود ؟ اسم ماه هر که بَرَد گردم حسود باید از چشمان تو پرهیز کنم ؟ یا همان جا عشق را لبریر کنم ؟ مانده ام تسلیم شوم یا پَر زنم ؟ بی خیال گردم یا پَرپَر زنم ؟ عشق تو دانی که ذبح جان ماست ؟ کفر چشمت تشنه ی ایمان ماست ؟ صورت سیلی به ایمان می زند تار عشقت ریشه هایم می تند توبه هایم تک به تک می شکند فتنه ات تخریب ایمان می کند کو کسی کز عاشقی سالم برفت؟ فتنه ها دیده اگر عالم برفت این رهی است رستن ندارد راه او این چهی است ریسمان ندارد چاه او بی قرار ، آشوب ، پُر از دلتنگی است این چه معجون هزاران رنگی است " یوسف " , ...ادامه مطلب