غزل

ساخت وبلاگ
داغیِ عشقت مرا جان می دهد 

غصه هایم را چو پایان می دهد 

 

با تو دنیا مهربانی می کند 

کلِ شهر شیرین زبانی می کند

 

آنقدر با من نگاهت مهربان 

حرف حرفت می شود آرام جان 

 

دستِ تو گرمیِ خورشید است مرا 

قلبِ تو خانه ی امید است مرا 

 

نام شهرت کاین چنین آرامش است 

در کنارت صد یقین آرامش است 

 

ای به قلبم آشیانهِ جان تو 

مرگ و جانم بسته یِ فرمان تو

 

 

رشته ی جانم به جانت بسته است

شاعری دیدی چنین دل بسته است ؟

 

شاعرت از شورِ تو شعر می سرود 

تو نبودی شعر کجا ؟ شاعر نبود !

 

خنده ات شعر مرا رنگ می زند 

غم مدار شهری مرا سنگ می زند 

 

سنگ طفلان تا تو باشی سنگ نیست 

جانم از سنگ ریزه ها دلتنگ نیست 

 

یک نگاه نازِ تو بر من همی جبران کند 

التیامم می دهد , یک شهر را حیران کند

 

" یوسف "

 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزل شاکری,غزل,غزل البنات,غزل حشمت,غزل سادات,غزل عراقي,غزل عنایت,غزلان,غزل چت,غزل شاکری قلک, نویسنده : imarefateyare بازدید : 185 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 17:50