معرفت حضرت باریتعالی

متن مرتبط با «کرده» در سایت معرفت حضرت باریتعالی نوشته شده است

با خیالش ، وقت خود خوش کرده‌ام ...

  • با خیالش ، وقت خود خوش کرده‌ام ...#عبید_زاکانی@nim_beytهمه باغ دلم آثار خزان دارد.#حسین_منزوی@nim_beyt.تورا به جان عزیزت کمی مدارا کن ...#مهناز_پورقنبر@nim_beytغيابك، إنه الوجود نفسه ...غياب تو، خود حضور است...#غادة_السمان@nim_beyt#محمود_درویش@nim_beytو آن که در عشق ملامت نکشد مَرد مَخوانش‌‌...#سعدی@nim_beytبه دلم ماند که یکبار بگویی جانم...!#کوروش_نامی@nim_beytبرچسب‌ها: تک بیت بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده…

  • تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کردهمرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کردهزمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیندعقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کردهچنان بر روی صورت ریختی موی پریشان راکه گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کردهلبت را می مکی با شیطنت انگار دربارانتمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کردهدلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده…#حامد_عسکری#فقط_شعر_و_غزلشما هم به جمع بیش از ۵۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... , ...ادامه مطلب

  • غزل خرابم کرده جانانم ، نشستم تا به تکرارش

  • #مولانامرا دلیست خراب خراب در ره عشقخراب کرده خراباتیی به یک بارش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌• @KalameJan •••┈┈┈❥ , ...ادامه مطلب

  • مثنوی بوی گیسویت پریشان کرده است

  • ماه شب تابم ، بتاب ، جانم بده تشنه ی مهرم ، همی آنم بده می شود یک شب مهمانم شوی ؟  شاه نشین این دل و جانم شوی ؟ قصه ات گویم هزار و یک شبت  غصه ات روبم نماند تا تبت  می نشینم یک نگاهی می کنم  از ته دل گاه آهی می کنم  گویمت : آرام جان ، آرام کن آتش است جانم عسل در کام کن  بوی گیسویت پریشان کرده است  برق چشمت فتنه در جان کرده است صورتت معصوم ولی بوسیدنی است شرم این بوسه برایم دیدنی است از حیا بود کین همه گلگون شدی  عشق به خون رفته که گلگون شدی این همه احساس در جان تو بود ؟  بوسه ها چیدی که در مان تو بود این دل نازت که دلتنگ من است می تپد؟ آری چو آهنگ من است گوئیا جانم به جانت بسته است چون هوا بر یاد تو وابسته است می رود سرما ، بهاران می رسد وقت عشق بازی یاران می رسد وقت قربانی جانم بهر تو  موعد دیدار گذارم شهر تو  چون حسودی می کنند هم شهریان ؟  حق دارند بُرده ام تک مهربان  مهربان شهر در چنگ من است  غصه دارند چون همآهنگ من است آنقدر نازش کنم ، خوابش برد بوسه ناسازم ؟ که تاب نا آورد  بوسه از گیسو گه بیداریش  بوسه از گونه بر دلداریش " یوسف " , ...ادامه مطلب

  • غزل جانم آتش دارد و نزدش چه حاشا کرده

  • در حریم عشق تو جا کرده ام  در  دل پاک تو ماواء کرده ام من دو ماه دارم زمین و آسمان  این یکی را تازه پیدا کرده ام  مهربانی می زند مهتاب من قلب مرا با غزل او  را چه شیدا کرده ام خسته است اما امیدم جان به روحش می دهد جانم آتش دارد و نزدش چه حاشا کرده ام من صبوری می کنم تا موعد دیدارمان من به محراب اندر و بهرش دعاها کرده ام "یوسف "  , ...ادامه مطلب

  • غزل نذر عشق کرده ام جان را

  • رسید مژده مرا که آشنای موعودت آمده  گذشت غم دیروز و روزگار پر سودت آمده نگفتم دلا به صبوری نشسته گنج عشق نیک نگاهش دار ، همه ی تار و پودت آمده نذر عشق کرده ام جان را که بیابمش  دلا در آیینه ببین که نمودت آمده مرا غرق نعمت کرده ای و دولت عشق خدا ای, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها