معرفت حضرت باریتعالی

متن مرتبط با «کوچه» در سایت معرفت حضرت باریتعالی نوشته شده است

غزل گفت : چه میخواهی از این " کوچه شب جانم " را ؟

  • باز کن جانِ مرا ، خنده ی پُر سودت راآتشی زن به وجود ، بوسه ی موعودت راباز کن چادُرِ گل دارِ پُر از رمزِ مرابر کَن این غم ز دلم ، چشمِ پُر از جودت راتازه کن باغِ دلم ، با دو سلامی تازهچشم بَد دور ، بچکان ! اسپند چون عودت راآب زن ! کوچه ی احساس مرا ، با غزلیدوست دارم حیای همه ی هول شدن زودت راشعر و ماه ، آینه و گُل ، آب و همین سجادههمه یاد آور اینند نگار ، بودت راوای از شرمِ زیادِ تو منم دست بسته امقطره ای کرده هوس ، آن عطشِ رودت راخواب بودم که زدی بوسه ، قبول نیست مرادیدنی است هر لحظه ، چشم خمار آلودت راای صنم ! آتش تو ! شِبهِ گُلستانِ خلیل (ع)کاش افزون بزنی ! آتشِ نمرود راگفت : چه میخواهی از این " کوچه شب جانم " را ؟گفتمش : پاک کنم " هر چه غم اندودت " را " یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پس چرا این همه خاطره در کوچه ما جا گذاشتید؟

  • بقول محمد صالح علاء :شما کهمیخواستیدبرویدپس چرااین همهخاطرهدر کوچهما جاگذاشتید؟؟؟https://t.me/Razedelema برچسب‌ها: محمد صالح علاء تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۱ | 13:36 | نویسنده : یوسف جلالی | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل پر از باران شده کوچه بباری تا ببارانم

  • صبح بارانیغرقِ آغوشِ خیالی باشی واز لبت خنده بریزد؛ باران پشتِ پنجره می خنددمن اینجا بیشتر ...#لیلا_مقربی*******************پُر از باران شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانم همه جانان شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانم به وقتِ گرگِ میشِ صبح ، بپرهیزی ز خوابِ صبحهمه حیران شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانمبیندازی تو چترِ خود ، ببوسم دسته ی آن راز تو خندان شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانمکجا چتر بر سرم گیرم ؟ که از باران نمک گیرم درِ ایمان شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانمفضا باران می بارد ، قضا طوفان می بارد اگر طوفان شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانمعجب عطری خدا دارد ، عجب شعری هوا دارد چنین حیران شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانماگر خیسم ، فدای تو ! همی ایستم ، برای تو !تو را مهمان  شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانم" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها