مثنوی خشم اصیل از حسن دلبری

ساخت وبلاگ

باز در حجم زمستانی سردی دیگر/ سایه گسترد شبی دیگر و دردی دیگر

شب نفرین شده ای رایت یلدا بر دوش/ شب ننگی علم کشتن فردا بر دوش

شبی آشفته شبی شوم شبی سرگشته/شبی از سردترین قطب زمین برگشته

امشب از مملکت زاغ و زغن می آیم/از لگدمال ترین سمت چمن می آیم

گفتنی ها همه راز است ولی خواهم گفت/سر این رشته دراز است ولی خواهم گفت

من فروپاشی ارکان وفا را دیدم/خوش ندارید ولی اشک خدا را دیدم

چه چمنها که نروئیده پریشان کردند/ چه خداها که فدای دو سه من نان کردند

چه لطیفان که به پیران حبش بخشیدند/چه ظریفان که به مشتی تن لش بخشیدند

همه را دیدم و بر بستر خون خوابیدم/ این حکایت تو فقط می شنوی من دیدم

شهر را با دهن روزه به دریا بردند/کوزه بر دوش به دریوزه به دریا بردند

آشنا!مردی و عصمت به اسارت رفته/جرعه نه، جام نه میخانه به غارت رفته

دیده آماج کمان است قدم بردارید/سینه تاراج خزان است قلم بردارید

تا به کی زخم زبان رخنه کند در تن مان/ و به جایی نرسد خون جگر خوردن مان

کم به این ورطه کشاندند و تحمل کردیم؟/کم به ما آب ندادند ولی گل کردیم؟

کم پراکنده شدیم از دم درهای بهشت؟/ به گناهی که نکردیم و قلم زود نوشت

کم تو را در تب بازار ملامت کردند؟/کم نوشتیم و نخواندند و قضاوت کردند؟

ترک این طایفه کن حلقه به گوش دل باش/تو سلیمانی و این ران ملخ، عاقل باش

برقی این گونه که بر دوش زمین می بینی/ شعله خرمن دین است چنین می بینی

آی پا بسته تن غلغله روح این جاست/پاره ای تخته بهل، هلهله نوح این جاست

به سر خانه اجدادی خود برگردید/شهر رسواست به آبادی خود برگردید

حالی از عقل درآ دشت جنونی هم هست/این طرف ورطه آغشته به خونی هم هست

فخر بازی یله کن روز نگونی هم هست/" یوم لا ینفع مالا و بننون" ی هم هست

چند فرسوده این آمد و شد باید بود/تا به کی شاهد فرسایش خود باید بود

سنگ در پای بیابان سپرت می کوبند/ عده ای بی سر و پا، پا به سرت می کوبند

این خوارج همه را غرق ریا می بینم/ بر سر نیزه نه قرآن که خدا می بینم

در شبی ننگ قلم گم شده؛ احساس که هست/در تف جنگ علم گم شده؛عباس که هست

مشت ها! حلقه به گوش در سندان نشوید/ لقمه ها! این همه منت کش دندان نشوید

شعر پیراسته تقدیم فلانی مکنید/ رخنه در دین خود از بیم فلانی مکنید

آلت دست فرو دست تر از خود نشوید/ نردبان دو سه تن پست تر از خود نشوید

مگذارید مگس نغمه سرایی بکند/ دیو در هیبت منصور خدایی بکند

ای مسلمان یل ناموس پرست خود باش/ گبر اگر می شوی افسار به دست خود باش

بذر احساس در این وادی مشکوک مریز/ قیمتی درّ دری در قدم خوک مریز

این زمستان که چمن را به مرض می خواند/ بی سلاحی است فقط خوب رجز می خواند

بر حذر باش از این طایفه پیمان شکنند/میهمانان سر سفره نمکدان شکنند

پیش از افطار به مهر تو کمر می بندند/ خوش که خوردند به نان و نمکت می خندند

٭٭٭

دردها سر به هم آورده خدایا چه کنم؟/مثنوی واژه کم آورده خدایا چه کنم؟

هر بیابان زده مجنون شده یارب مددی/قاف تا قاف جگر خون شده یارب مددی

یا بزن از لب این قوم به دل دهلیزی/یا برانگیز در این طایفه رستاخیزی

شاید این چوب سترون گل امید شود/ وین شب یائسه آبستن خورشید شود

 

                                  "برگرفته از کتاب پس لرزه های عشق؛ حسن دلبری"

 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 185 تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 ساعت: 20:56