غزل عزیزم , دلم پَرپَر است....

مرا عاشقی در سر هست دلت را خبر هست از این دل ؟

خدا داند  و من که آشوب این دل  چو طوفان نوح  هست

به طوفان کجا لنگر هست ؟ دلت را خبر هست از این دل ؟

تورا پروریدم به عشقی که هستیِ من بدان بسته است

فراقت که خون جگر هست دلت را خبر هست از این دل ؟

خوش انصاف باش و خبر کن ز حالت دلم را , شکسته دلم

زمن بشکسته تر کمر هست ؟ دلت را خبر هست از این دل

شب و روز به کویت گذر می کنم به امید دیدارو تجدید پیمان

مپنداریَّم ز عشقت گذر هست دلت را خبر هست از این دل ؟

مرا حاصل از این تمنای عشقت که جانم به مسلخ کشانده

گمانت به جز غم ثمر هست ؟ دلت را خبر هست از این دل ؟

به یوسف قسم,که جان زلیخا بدو بسته و گرو دار اوست 

مگویی ز تو هم عزیزتر هست دلت را خبر هست از این ؟

" یوسف "