غزل تشنه عشق بودم و تشنه ترم می کنی

ساخت وبلاگ
ای یاس من مباش چنین مهربان که دیوانه میکنی

عطر مهرت به جان می زنی و پروانه می کنی

مهربان مباش ، حسود می شوم به غیرت مردانه ام

چرا که به مهرت ، دیاری به میخانه می کنی

مرا چون تو غربت تنهایی گرفته و غریبی می کنم

خدای را ، شود بگویی : مرا هم خانه می کنی

مرا چشم امید به چشمان پاک توست دلا

تا نظر می کنی مرا، چو می، مست پیمانه می کنی

تشنه ی عشق بودم و به مهر تشنه تر می کنی

آخر به سودا می زنی مرا افسانه می کنی

مرا سرمایه یی جز این جان نبود و نیست

خواهمت دهم جان ، خوش نقش عاشقانه میکنی

صبور می شوم برای عاشق شدنت ای محال

چه عاشق شوی!چه عاشق کشی! همی جانانه می کنی

" یوسف"

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 251 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 16:54