ای یاس من مباش چنین مهربان که دیوانه میکنی
عطر مهرت به جان می زنی و پروانه می کنی
مهربان مباش ، حسود می شوم به غیرت مردانه ام
چرا که به مهرت ، دیاری به میخانه می کنی
مرا چون تو غربت تنهایی گرفته و غریبی می کنم
خدای را ، شود بگویی : مرا هم خانه می کنی
مرا چشم امید به چشمان پاک توست دلا
تا نظر می کنی مرا، چو می، مست پیمانه می کنی
تشنه ی عشق بودم و به مهر تشنه تر می کنی
آخر به سودا می زنی مرا افسانه می کنی
مرا سرمایه یی جز این جان نبود و نیست
خواهمت دهم جان ، خوش نقش عاشقانه میکنی
صبور می شوم برای عاشق شدنت ای محال
چه عاشق شوی!چه عاشق کشی! همی جانانه می کنی
" یوسف"
معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 251 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 16:54