مثنوی ماه و پری جمع شده در صورتت

ساخت وبلاگ
ماه نو ام کرده به جانم طلوع

نور و حیاتی شده بر دل شروع

دیدی به جان آمدی و جان شدی؟ 

آن چه دلم بود تو هم ، آن شدی

حس تو را دیده ، پسندیده ام

عشق تورا دیده که خندیده ام

آمدی و خواب مرا ، عشق ربود

پیری ، تو را دیده ام و عشق چه سود؟

کاش جوانی به برم می شدی

عشق من و تاج سرم می شدی

گریه ی تو  مثنوی سازم بود 

خنده ی تو نطقه ی آغاز بود

شعر و شراب شب من می شدی

مرحم زخم و تب من می شدی

دست به پیشانی من می زدی

آب به جان و تن من می زدی

آمده ای دست بگیری مرا ؟ 

مست توام ، مست نگیری مرا ؟

قصه ام از مهر تو آغاز گشت

عاطفه ات نقطه ی پرواز گشت

لحظه به لحظه تو کنار منی 

باغ کجا ؟ عین بهار منی 

ماه و پری جمع شده در صورتت

نیست مرا خواهشی جز رویتت 

دل بدهم روی نمایان کنی ؟ 

جان بدهم ، بوسه فراوان کنی ؟

خاطر ما را به غزل یاد کن 

خنده ای زن هم به عسل شاد کن

" فر " تو را " ماه " تو را می خرم

عشق تو را تا به غزل می برم

" یوسف "

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 260 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14