یک داستان یک درس ۱

ساخت وبلاگ
مُلا فتحلی سلطان آبادی رضوان الله تعالی علیه

نقل می کرد: من طلبه بودم و فشار اقتصادی شدیدی 

بر من بود چند مدت تحمل کردم ، تا زیر بار خجالت 

و خفت قرض نروم ، ولی فشار بیشتر می شد 

تا این که روزی تصمیم گرفتم بروم و مقداری قرض

کنم ، عبا را تن کردم بیرون آمدم در مسیرم به جوی

آبی رسیدم که یک خانم روستایی کنار آن لباس 

می شست  ، شنیدم زیر لب این شعر را زمزمه 

می کرد : 

دیده ای خواهم سبب سوراخ کُن 

تا سبب را بر کَند از بیخ و بُن

گفتم خدایا این زن روستایی و این شعر عرفانی مولانا ؟

ایستادم ، تامل کردم ، فهمیدم خدای حکیم از زبان 

این زن به مت پیام داده است !!!!

بر گشتم خانه مدت زیادی نگذشت که خدا گشایشی

در زندگی من فراهم نمود و اوضاع خوب شد

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 191 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 18:39