غزل دوش میخانه رقیب زانوی غم می زد ... عجب

ساخت وبلاگ

دوش به میخانه نیلوبلاگ رقیب زانوی نیلوبلاگ غم می زد ... عجب

شعرِ ما را دیده او ؛ بیشتر اَلَم می زد ... عجب

 

ساقیِ میخانه نیلوبلاگ هم بر جانِ زارم اشگ ریخت

دیده بود ؛ دستِ قلم ؛ ما را قلم می زد ... عجب

 

من قمارِ عشق را ؛ در چشم ِ تو کم باخته ام ؟

گفت: این دیوانه بازی را به هم می زد ... عجب

 

از دعاهای سحر حاجت روا گشتند همه 

دست تقدیر این دفعه ؛ ناجور رقم می زد عجب

 

من به سودایم ؛ چه فرقی می کند بودن یا هجران او

گفته بود : از کُشتنم ؛ حرف از عدم می زد ... عجب

 

کاش بود و می خرید بازار ؛ این یوسُف را

چون زلیخا ؛ آه و سوزِ دَم به دَم می زد ... عجب

 

می روم از کوی او ؛ ارزانی فروشی جُرم بُوَد

دید بیمارم ز عشق ؛ خندید قدم می زد عجب

 

 

 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 324 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:21