دوش به میخانه نیلوبلاگ رقیب زانوی نیلوبلاگ غم می زد ... عجب
شعرِ ما را دیده او ؛ بیشتر اَلَم می زد ... عجب
ساقیِ میخانه نیلوبلاگ هم بر جانِ زارم اشگ ریخت
دیده بود ؛ دستِ قلم ؛ ما را قلم می زد ... عجب
من قمارِ عشق را ؛ در چشم ِ تو کم باخته ام ؟
گفت: این دیوانه بازی را به هم می زد ... عجب
از دعاهای سحر حاجت روا گشتند همه
دست تقدیر این دفعه ؛ ناجور رقم می زد عجب
من به سودایم ؛ چه فرقی می کند بودن یا هجران او
گفته بود : از کُشتنم ؛ حرف از عدم می زد ... عجب
کاش بود و می خرید بازار ؛ این یوسُف را
چون زلیخا ؛ آه و سوزِ دَم به دَم می زد ... عجب
می روم از کوی او ؛ ارزانی فروشی جُرم بُوَد
دید بیمارم ز عشق ؛ خندید قدم می زد عجب
معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 324 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:21