غزل دل شاعر فقط مکتب عشق رفته و بس

ساخت وبلاگ

تشنه از عشق ، مرا تا تو رسانده ... چه کنم ؟

نه مگر عشق ، به سودات دوانده ... چه کنم ؟

 

من پُر از حسِ قشنگِ غزل و عاشقی ام ای گُلِ من

هنرم بین که نادیده به نقشت کشانده ... چه کنم ؟

 

سخت نیست چیدن یک ماه ، که دستت نرسد؟

شاعرت،چهره ی نادیده به جانش نشانده چه کنم؟

 

من کبوتر شده ام تا به حریمِ حرمت ، ای قدیس

مانده ام دستِ قلم ، از چه پرانده ... چه کنم ؟

 

وای از این حسرتِ بی قافیه ی عشق ، گُلم

از چه صد بوسه به گونه نچشانده ؟ چه کنم؟

 

دلِ شاعر فقط مکتب عشق رفته و بس

درسی بالاتر از گیسویِ تو نخوانده ، چه کنم؟

 

بویِ باران منی ، وقتی هوا همراه است

هجرِ تو شب به شبم گریه چکانده ... چه کنم ؟

 

فکرِ عشقِ تو مرا خانه نشینم کرده ، چون زاهد

به دعاهای سحر ، چیزی به اجابت نمانده ... چه کنم؟

 

" یوسف "

 

 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 213 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:21