میلِ یلدایِ تو بر جانِ من افتاده ببین
داغِ شهلایِ تو بر جان من افتاده ببین
در نهان می دارمت ، با هر نفس پنهان شوی
بویِ پیدای تو بر جان من افتاده ببین
عهد کردم ، بی تو من خانه نسازم شهرِ عشق
ذوق شیدای تو بر جان من افتاده ببین
مستِ تو ، بی تو کجا ، راهیِ میخانه شود ؟
شهدِ آن صهبای تو بر جان من افتاده ببین
ای همه ی من ، بگو انصاف بُوَد حرمانِ تو ؟
غصه ی فردای تو بر جانِ من افتاده ببین
بر سرِ عهدم بیا ، جامم بده ،جانم بگیر
حسرتِ آوایِ تو بر جان من افتاده ببین
این که باید دور بود ، از حکمتِ حقّ دور نیست
گریه های وای تو بر جان من افتاده ببین
" یوسف "
معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 313 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 3:24