رُخصت نشود تا غزلم را ز دیوانه فرستم
مستش کنم و مصرعی پیمانه فرستم
خام است ندانست که عشق آبِ حیات است
از دیده ببارم ، به هجرش اسیرانه فرستم
ماییم و همین جان ، که آن هم گِروی توست
تنها به تو این جان ، طبیانه فرستم
من خانه خرابت شده ام ، کار ز دست شد
شب ها ، سلامی به خلوت صمیمانه فرستم
می سوزم از این غم ، من از مشورت عقل
بی تو شده ام، آهِ غریبانه فرستم
ای دولتِ جان ، منتظرت خسته نباشد؟
آتش ز دل شمع ، به پروانه فرستم؟
" یوسف "
معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 295 تاريخ : چهارشنبه 4 دی 1398 ساعت: 10:53