مثنوی تو بیا ؛ شانه ی عشقش با من

ساخت وبلاگ

وای اگر باده ز ما وا گیرد 

جز دلِ غم زده ؛ ماواء گیرد

 

نکند وای پشیمان بشود ؟

خلوتم ؛ ریزش باران بشود ؟

 

وای اگر او سفرش دیر شود

دل زنجیر شده دلگیر شود

 

کاش سفر خانه خرابم نکند

ختم این جاده سرابم نکند

 

ماهِ جانم شده ماهِ دگری

دل خوشم نیست رقیب را قمری

 

تو که جانت پیِ ماست ؛ می دانم

خط به خط خانه ماست ؛ می خوانم

 

تو وفا داری و من شرمنده

دل من کی ز ذلت دل کَنده ؟

 

سر سجاده ؛ تو را می بینم

در قنوت ؛ وصل تو را می چینم

 

چرخه ی دور فلک باز آید 

آن که رفته ؛ به آواز آید

 

آید و جان مرا تازه کند 

راز سر بسته ؛ پُر آوازه کند

 

من که قربانیِ عشق اویم

هر کجا هست ؛ منم آن سویم

 

هست و نیست مستم و  هم در عجبم

هست و نیست ؛ هستم و اندر تَعَبَم

 

تو بیا ؛ شانه ی عشقش با من

شمع و پروانه ی عشقش با من

 

" یوسف "

 

 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 194 تاريخ : پنجشنبه 12 دی 1398 ساعت: 3:51