پاییز ، شرح حال من است ، که رحم کنی
برگ برگش ، روزهای تن است ، که رحم کنی
صد باغ ، در این شهر بنا شده ، حیف نمی دانی
ما را موطن ، فقط آن وطن است ، که رحم کنی
شب که غزل می خوانند اهالی شعر ، من می میرم
مرا درد ، مُرادِ آن انجمن است، که رحم کنی
تا دست رقیب شانه است ، شانه ی من میلرزد
دانستی چرا فغانِ مرغ چمن است؟ که رحم کنی
دوش از گریه ی آینه سبک شدم ، خدا رو شکر
دلم به مرهمِ دستانِ تو روشن است ، که رحم کنی
این پروانه ، از شمعِ حریمِ تو برون نمی رود
این دست پرورده ی این سمن است ، که رحم کنی
این زخمِ یادگار بماند ، به عدلِ محشرِ کبری
ما را زبان بسته ، دل به سخن است که رحم کنی
این رویاء ، تعبیر دارد ؟ که آیئنه می خندد
نگاهِ ما هنوز ، مشتاقِ آن عدن است که رحم کنی
" یوسف "
برچسبها: یوسف
معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 15:16