مثنوی دو قدم مانده به هم از حسن دلبری

ساخت وبلاگ

دوگام مانده به هم سیبی از هوا افتاد

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد

دو گام مانده به هم لحظه‌ها طلایی شد

فضا پر از هیجان های آشنایی شد

نه حزن ماند و نه حسرت نه قیل و قال و نه غم

سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم

زمین پر آینه شد زیر گام ما دو نفر

فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر

نگاه ما دو نفر در هجوم هم گم شد

دو گام مانده به هم ناگهان قدم گم شد

دو گام مانده به هم اصل عاشقی این است

رسیدن و نرسیدن چقدر شیرین است

حکایت از شب سردی است خسته در باران

من و تو بی‌ خبر از هم نشسته در باران

که ناگهان شب من غرق حس و حال تو شد

فضای خانه سراسر پر از خیال تو شد

عجیب آنکه تو هم مثل من شدی آن شب

دچار حس خیالی شدن شدی آن شب

به کوچه خواند صدای خوش امید، مرا

تو را به کوچه کشید آنچه می‌کشید مرا

قدم زدم شب آیینه را محل به محل

ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل

برای هدیه ی چشمانمان به یکدیگر

نیافتم غزلی از سکوت زیباتر

من و تو شیفته ی هم دو آشنا در راه

شبیه لیلی و مجنون قصه‌ها در راه

به یک محله رسیدیم بوی ناز آمد

دلم دو کوچه جلوتر به پیشواز آمد

به پیچ کوچه رسیدیم شب ، بهاری شد

نگاهمان به هم افتاد عشق جاری شد

نگاه ها پر ناگفته‌های کهنه ولی

سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی

دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم

که در حضور تو بالاتر از زمان بودم

به سرنوشت غریبم خوش آمدی امروز

در انتظار تو رنجور سالیان بودم

شبیه ماهی تنهای کوچک سهراب

اسیر آبی دریای بیکران بودم

دلم لبالب خون بود و خنده‌ام بر لب

چنین به چشم می‌آمد ولی چنان بودم

از آن غروب در آن سایه باغ یادت هست

که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟

تو گرم چایی خود بودی و لبم می‌گفت

که کاشکی لب خوشبخت استکان بودم

چقدر بی‌تو در این کوچه سرزنش دیدم

چقدر با همه کوچه مهربان بودم

اگر بدون تو بلبل‌زبانی‌ام گل کرد

وگر به خاطر برگی ترانه‌خوان بودم

کنار فرصت تهمینه‌ای اگر رستم

وگر بدون تو در کار هفت‌خوان بودم

همان حکایت رد گم کنی است قصه ی من

مرا ببخش اگر محو دیگران بودم

به یاد چشم سیاه ستاره ‌ریز تو بود

اگر مسافر شبهای آسمان بودم

چنین که بی همگان با تو روبرو شده ام

مرا ببخش اگر انتقام جو شده ام

اگر چه لذت بخشش هزار چندین است

برای بوسه فقط انتقام شیرین است

تو می بری تب سردی که روی بال من است

من از تو می برم آن بوسه ها که مال من است

کدام ما دو نفر شادمان تریم از هم

در این قمار که ما هر دو می بریم از هم

اگر به قهر کنار رخ تو مات شویم

وگر به لطف تو مهمان گونه هات شویم

همیشه منطق لب های عاشقان این است

که بوسه های تو بر هر دو گونه شیرین است

دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد

چه اتفاق عجیبی میان ما افتاد

درست روی سر ما فضا شرابی شد

سمند دختر خورشید آفتابی شد

چهارچوب در خانه‌های ده گل کرد

که از بهار نفسهای ما تناول کرد

هنوز دهکده مست از خم لبالب ما ست

دو گام مانده به هم ماجرای هر شب ما ست

 

" حسن دلبری "

 

 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 205 تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 ساعت: 20:56