غزل صفای دلم کجایی ؟ دلم به زنگار افتاده

ساخت وبلاگ
صفای دل و جانم کجایی ؟ دلم به زنگار افتاده 

مگر این عاشق کهنه ی جان ز چشم یار افتاده ؟

مرا ز تو نصیب همان خیالات شبانه بوده و بس

مگر همان دیداری که فقط یک بار افتاده

 زجان و خاطراتم نتوان برون سازمت بمان تا نفس آخر

خدایا دلش بندِ کسی نباشد جز من ! انگار افتاده

از وقتی صحبت از اغیار شده در شهر , غریبه نیستی!

چشمان پیرِ عشق پس از هوای بارانی تار افتاده

شهره شهر عشقت را  چه آفت افتاده به سرنوشت ؟

که پس از سنگ طفلان , سودا زده به کنار افتاده

گمانم نبود چنین که روزگار ورق بر گرداند در عشق

عبرت باشد برای عشاق که این سوار افتاده

نمی دانم که غزلی تازه برایت بسرایم چون قبل

یا شعر نو می پسندی و شاعرت از اعتبار افتاده

به عاشقت رحمی نیست اگر , باشد , رحم مکن

به مادر پیرش رحم کن از غصه فرزند نزار افتاده

" یوسف "

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 162 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 17:39