معرفت حضرت باریتعالی

متن مرتبط با «باران» در سایت معرفت حضرت باریتعالی نوشته شده است

غزل به قصدِ قربت ، ز باران وضو بساز

  • ما را بلند بخوان ! که غوغا کنیم به عشق ، خویش را سودا کنیمز خاک تیره جوانه زنیم ، عشق راشروعی برای رویش فردا کنیمدلت را بده گُل بکارم ریشه دارگلستانی کوچک ، بر پا کنیمبه قصدِ قربت ، ز باران وضو بسازبه محراب چشمت ، قبله پیدا کنیمدلت را بده ، پس مگیر تا اَبدبیا عهدی دیگر ، حالا کنیمروا نیست ، شکارم کنی ، وا نَهیکمی مهربانی ، مدارا کنیم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل کاش بارانی ببارد حالِ شهر بهتر کند

  • کاش بارانی ببارد حالِ شهر بهتر کنددر دلش نوری زند ، آن نامه را ، آخر کندکاش بارانی بیاید ، از سرای پنجرهشال مشکی برَ زند ! آن شالِ آبی سر کندکاشکی از گریه ها ، صد خنده ها تا " بَر " دهدمثنوی گویم ، بسوزد ، مثنوی از بَر کندمی شود ؟ حُجب و حیا ، پایان بگیرد ، بین ما هدیه ها بوسه بگردد ، گونه ها را تَر کند ؟جان بخواند ، آخر اسم مرا ، دیوانه وارکوچه را جنجال بگیرد ، کوچه را هم شَر کندعمدِ عمد ، آبی بریزد روی ما ، از پنجرهباز این دیوانه را چند ، راهیِ بستر کند گلدان ها آب دارند ، تا چه سازد ؟ چاره ای پارچه ها را تا تِکاند ، حیله ای دیگر کندکاش پایانی نگیرد ، ریزش بارانِ عشقتا به سجاده نشسته ، گریه ای مادر کند" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل پر از باران شده کوچه بباری تا ببارانم

  • صبح بارانیغرقِ آغوشِ خیالی باشی واز لبت خنده بریزد؛ باران پشتِ پنجره می خنددمن اینجا بیشتر ...#لیلا_مقربی*******************پُر از باران شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانم همه جانان شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانم به وقتِ گرگِ میشِ صبح ، بپرهیزی ز خوابِ صبحهمه حیران شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانمبیندازی تو چترِ خود ، ببوسم دسته ی آن راز تو خندان شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانمکجا چتر بر سرم گیرم ؟ که از باران نمک گیرم درِ ایمان شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانمفضا باران می بارد ، قضا طوفان می بارد اگر طوفان شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانمعجب عطری خدا دارد ، عجب شعری هوا دارد چنین حیران شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانماگر خیسم ، فدای تو ! همی ایستم ، برای تو !تو را مهمان  شود کوچه ، بخندی ! تا ببارانم" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عزل ای ما ستاره باران شدی از اشگ

  • " ای  ماه " ، ستاره باران شدی از اشگ پاکیزه چو یاران شدی از اشگ خوش آمده ای در بر عشاق ، دلآرا تنها تو از طلایه داران شدی از اشگ قربان دلت ، مریم عمران منی تو سر لوحه دوران شدی از اشگ ای نادره ی مهر ، به جلوه دل ما رفت انگشت نمای همه خوبان شدی از اشگ دل می بری و می دهی و می کشی ما را ما کیت رسیم ؟ جز سوران شدی از اشگ این آتش افروخته ات کی بنشیند ؟ گر سوختی ، آری ز دل شدگان شدی از اشگ "یوسف" , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها