معرفت حضرت باریتعالی

متن مرتبط با «پری» در سایت معرفت حضرت باریتعالی نوشته شده است

غزل فتنهی جان پریشان و پریشان و پریشانم باز

  • فتنه ی جانِ پریشان نیلوبلاگ نیلوبلاگ و پریشان نیلوبلاگ نیلوبلاگ و پریشان نیلوبلاگ نیلوبلاگم بازاز فرارم دو هزار بار پشیمان پشیمان پشیمانم باز گنجِ عشقی ز دست داده ام و می سوزم می سوزمرفتی ای یار چو گریان چو گریان چو گریانم باز مستِ آن باده ی نادیده ی روی, ...ادامه مطلب

  • مثنوی ماه و پری جمع شده در صورتت

  • ماه نو ام کرده به جانم طلوع نور و حیاتی شده بر دل شروع دیدی به جان آمدی و جان شدی؟  آن چه دلم بود تو هم ، آن شدی حس تو را دیده ، پسندیده ام عشق تورا دیده که خندیده ام آمدی و خواب مرا ، عشق ربود پیری ، تو را دیده ام و عشق چه سود؟ کاش جوانی به برم می شدی عشق من و تاج سرم می شدی گریه ی تو  مثنوی سازم بود  خنده ی تو نطقه ی آغاز بود شعر و شراب شب من می شدی مرحم زخم و تب من می شدی دست به پیشانی من می زدی آب به جان و تن من می زدی آمده ای دست بگیری مرا ؟  مست توام ، مست نگیری مرا ؟ قصه ام از مهر تو آغاز گشت عاطفه ات نقطه ی پرواز گشت لحظه به لحظه تو کنار منی  باغ کجا ؟ عین بهار منی  ماه و پری جمع شده در صورتت نیست مرا خواهشی جز رویتت  دل بدهم روی نمایان کنی ؟  جان بدهم ، بوسه فراوان کنی ؟ خاطر ما را به غزل یاد کن  خنده ای زن هم به عسل شاد کن " فر " تو را " ماه " تو را می خرم عشق تو را تا به غزل می برم " یوسف " , ...ادامه مطلب

  • مثنوی بوی گیسویت پریشان کرده است

  • ماه شب تابم ، بتاب ، جانم بده تشنه ی مهرم ، همی آنم بده می شود یک شب مهمانم شوی ؟  شاه نشین این دل و جانم شوی ؟ قصه ات گویم هزار و یک شبت  غصه ات روبم نماند تا تبت  می نشینم یک نگاهی می کنم  از ته دل گاه آهی می کنم  گویمت : آرام جان ، آرام کن آتش است جانم عسل در کام کن  بوی گیسویت پریشان کرده است  برق چشمت فتنه در جان کرده است صورتت معصوم ولی بوسیدنی است شرم این بوسه برایم دیدنی است از حیا بود کین همه گلگون شدی  عشق به خون رفته که گلگون شدی این همه احساس در جان تو بود ؟  بوسه ها چیدی که در مان تو بود این دل نازت که دلتنگ من است می تپد؟ آری چو آهنگ من است گوئیا جانم به جانت بسته است چون هوا بر یاد تو وابسته است می رود سرما ، بهاران می رسد وقت عشق بازی یاران می رسد وقت قربانی جانم بهر تو  موعد دیدار گذارم شهر تو  چون حسودی می کنند هم شهریان ؟  حق دارند بُرده ام تک مهربان  مهربان شهر در چنگ من است  غصه دارند چون همآهنگ من است آنقدر نازش کنم ، خوابش برد بوسه ناسازم ؟ که تاب نا آورد  بوسه از گیسو گه بیداریش  بوسه از گونه بر دلداریش " یوسف " , ...ادامه مطلب

  • غزل بی تو نفس اندر شمار است ای پری زاد

  • بی تو نفس اندر شمار اندر شمار است ای پری زاددل بسته ات دائم به فکر این قمار است ای پری زاد   آیا قمار عشق من در عاشقی بُرد است یا باخت ؟ می میرم از غم که رقیبی در کنار است ای پری زاد   سخت است تا نام رقیب بر لب بردن , باور نداری ؟ تا اوست حاضر, شاعرت سوگِوار است ای پری زاد   ای شهد عشق, شیرین مشو بر کام اغیار, جان مولا سوزم که بر کام مرادش او سوار است ای پری زاد   یک شب چراغ خانه ام باش همچو لیلی در کنارم تا بنگری این عاشقت مجنون وار است ای پری زاد   یک بار که مهمان دل  شاعر  شوی ,  اعجاز گردد بینی که او با یک غزل صورت نگار است ای پری زاد   کردم یقین ازمهربانی های این دل عاشق نوازت ای پری دل ب,غزل,نفس,اندر,شمار,است,پری,زاد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها