غزل شبیهِ سایه ها ، میا ! مرو ! بمان ! بخوان ! مرا

ساخت وبلاگ

از صبحی چنین پاک ، جز تو ! چه آرزو کنم ؟

تو بیا ! صبحی عشق را با عشق ، رو به رو کنم

شبیهِ سایه ها ، میا ! مرو ! بمان ! بخوان ! مرا

بیا ! تا از دفترِ دل ، راز دل ، گفتگو کنم

بیا بخوان ! نمازِ عشق ، با وضوی بارانِ مِهر

بیاموزم از تو ! همانگونه از عشق ، وضو کنم

تمام قصّه این است ، من عاشقم بر تو ! ، می مانم

که از طهارتِ جانِ تو ، جانِ خویش شستشو کنم

نقلِ حدیثِ رفتنت ! کنار ساقی ، به میخانه گذشت

هر دو باریدیم ... دردی دیگر آمد ، که شک به او کنم

گشادِ کار من نمی شود ، مگر به معجزه ی قضا ، قَدَر

من این معجزه را ، در کدام حَرَم جستجو کنم ؟

ای دوست ! نوایِ تو فراتر از آرزوی ماست انگار

آه ... بیایی ! بخوانی مرا ، کودکانه بوسه از گلو کنم

مرا از رفتنت معلوم شد ، که عشق رفتنی است

ولی ... برای یافتنت ! باید شهر را زیر و رو کنم

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 97 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 14:24