دیوانه ام و خانه خرابِ سفرِ او
پروانه ام و در تب و تابِ سفر او
این رشته به جان ، بافته ام ، کَندنی نیست
فرزانه ام و در سِحر کتابِ سفر او
باران نمی بارد از آن وقت که رفته
بیگانه ام و قهرِ شتابِ سفر او
گر او سرِ ما داشت ، رقیب خنده نمی کرد
میخانه ام و داغِ عتابِ سفر او
اینجا که خزان است دل ما ، دستِ تو سرد است ؟
بر او چه رسید ؟ پشتِ نقابِ سفر او
ماییم به حیرانی یک کفتر تنهای درختی
پنداشت ندارد چو پاداش ، جواب سفر او
دلمایه ی ما ، صحبت دیروز ، تمام شد
زین پس همان بوسه ، سرابِ سفر او
گفت : قیمت هر نعمت رفته عیان است
زین پس نداری به تصویر ، به خوابِ سفر او
" یوسف "
برچسبها: یوسف
معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 21:07