چه قدر ؟ به عُمرم ، هوای دلتنگ پاییز دیدم
بسی از این شهر ، بلای چنگیز دیدم
چه مَردُمی با صفا و لطیف دارد شمال
محبت را ، به چشمان اهالی جالیز دیدم
کدام مدرسه ؟ جز چشمت ! درس عشق می دهد
به وقت هنر های تو ! خود را بی چیز دیدم
تو ای درختِ ممنوعه ی غزل های بوسه ام
به هر قافیه تنگی ! سایه را ، اسرار آمیز دیدم
در این میخانه ی شهر ، همه زخمِ " یکی "دارند
که ساقی را هم قدح به دست ، اشک ریز دیدم
تو را نمی شود خواست ، مگر در سایه ی خیال
دوش به وقتِ عبورِت ، شکستِ پرهیز دیدم
بخند که در قمار عشق ، برنده معشوق است
که شکستگان حریمت را ، بلاخیز دیدم
من از حراج دلم ، چه دارم ؟ جز مشتی شعر
الحمدالله ، که جان را ز عشقت ! لبریز دیدم
" یوسف "
برچسبها: یوسف
معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 4:54