معرفت حضرت باریتعالی

متن مرتبط با «غزل» در سایت معرفت حضرت باریتعالی نوشته شده است

غزل به قصدِ قربت ، ز باران وضو بساز

  • ما را بلند بخوان ! که غوغا کنیم به عشق ، خویش را سودا کنیمز خاک تیره جوانه زنیم ، عشق راشروعی برای رویش فردا کنیمدلت را بده گُل بکارم ریشه دارگلستانی کوچک ، بر پا کنیمبه قصدِ قربت ، ز باران وضو بسازبه محراب چشمت ، قبله پیدا کنیمدلت را بده ، پس مگیر تا اَبدبیا عهدی دیگر ، حالا کنیمروا نیست ، شکارم کنی ، وا نَهیکمی مهربانی ، مدارا کنیم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل این رویاء ، تعبیر دارد ؟ که آیئنه می خندد

  • پاییز ، شرح حال من است ، که رحم کنیبرگ برگش ، روزهای تن است ، که رحم کنیصد باغ ، در این شهر بنا شده ، حیف نمی دانی ما را موطن ، فقط آن وطن است ، که رحم کنیشب که غزل می خوانند اهالی شعر ، من می میرممرا درد ، مُرادِ آن انجمن است، که رحم کنیتا دست رقیب شانه است ، شانه ی من می‌لرزد دانستی چرا فغانِ مرغ چمن است؟ که رحم کنیدوش از گریه ی آینه سبک شدم ، خدا رو شکردلم به مرهمِ دستانِ تو روشن است ، که رحم کنیاین پروانه ، از شمعِ حریمِ تو برون نمی روداین دست پرورده ی این سمن است ، که رحم کنی این زخمِ یادگار بماند ، به عدلِ محشرِ کبریما را زبان بسته ، دل به سخن است که رحم کنی این رویاء ، تعبیر دارد ؟ که آیئنه می خنددنگاهِ ما هنوز ، مشتاقِ آن عدن است که رحم کنی " یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل در بهشتت ، چه کسی آرام است ؟

  • زخمِ این فاصله ها را ، چه کنم ؟حسرتِ سلسله ها را ، چه کنم؟رودم و سدی زخیم ، ساخته اند سختیِ مرحله ها را ، چه کنم ؟اشک در گونه ی تو ... دستِ رقیب غیرتُ و مسئله ها را ، چه کنم ؟ جنگ تقدیر ، چه طاقت فرساست ؟مرهمِ آبله ها را ، چه کنم ؟ای نهال ! تا ثمرت کِی برسد ؟قدرتِ حوصله ها را چه کنم ؟دورِ دور ، رفتنِ تو ! ولوله شد حاصلِ زلزله‌ ها را ، چه کنم ؟سفرت خوش ، که نفرینم نیستآتشِ غافله ها را ، چه کنم ؟در بهشتت ، چه کسی آرام است ؟زخمِ این مشغله ها را چه کنم ؟"یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل بیا و هرچه دروغ و بهانه ی مرا زیبا کن

  • بیا ! خلوتِ عاشقانه ی مرا زیبا کنبخند ! بخند ! جای نشانه ی مرا زیبا کنخلوتِ عاشقانه مرا بِشکن دیوانه !به عشوه ، غزل ، جوانه ی مرا زیبا کنبا بغضت ! گِره مینداز بیشتر به کارِ منبا چشمت ! دل بی کرانه ی مرا زیبا کن!چه قدر باز شود زمستان ؟ این پنجره ی منتظربیا و آینه و آب و شانه ی مرا زیبا کن سرودِ مجلس من ، که تار می گذرد بیا ببوس ! هوای شبانه ی مرا زیبا کن بیا هوایی کن ! کودک درونِ مرا رقصتبیا بپیچ ! بچرخ ! ترانه ی مرا زیبا کن بیا صدا کن ! جان بگیرد این گلبرگ گلدانبیا صدا کن مرا ، آشیانه مرا زیبا کن تو تعیبر کن ! خوابِ مرا که دریا بود و موجبیا و هرچه دروغ و بهانه ی مرا زیبا کن!" یوسف:برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل هر جمعه قرار دارد و نمی آید

  • هر جمعه قرار دارد و نمی آید حسِ رویشِ بهار دارد و نمی آید هر جمعه ، برایش دلتنگم ، آقا رااو چند سوار دارد و نمی آید تا من ، مستعدِ تَحَول نباشم ، نمی آیداو نقشه ای به کار دارد و نمی آیداگر نامه ها ، به جمعه گشوده می شوداو بهانه ی هزار دارد و نمی آید شرمگین این قسمت قصه ام که اوهزاران چون مرا به کنار دارد و نمی آید خوش بر لایق مهمان خیمه اش ، در میقاتاز کنارِ خیمه ی ما گُذر دارد و نمی آید او خوش وعده است ، من عهد شکسته اماو به جمعه .... ، فرار دارد و نمی آید برچسب‌ها: امام‌ زمان عج الله بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل من‌پیچک پُر ذوق ، به گیسوت رونده

  • ای آتش حرمانِ تو ! بیچاره کننده ای سایه ی سیّار ! پِی اَت جان دوندهتو در پی اوجی به بالا ، ولیکنمن‌پیچک پُر ذوق ، به گیسوت روندهسخت است ، رقیب را بنشانی ، به خیالت !حتی خیالش ، شده چون نیش گزنده بگذار بنشینم به دلت ، ساده ی سادهبر جان تو جاری شده ؟ این حسکِشنده ؟دستِ من و توست ؟ این رَصدِ یارِ ندیده بگذار بنشیند ، از این عشق چو پرندهگریان مشو ! ای جانِ پُر از گنجِ نهانی شاید که فالت ! بشود برگی برنده یک فرصتِ دیگر ... قماری بزن و بازیک بازی دیگر ، پُر از گریه و خندهامشب به آیئنه بگو ، قصدِ دلت را گر خنده فتاد ... باز کن آن موی شکنده" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل شاید نمی دانی چه قدر ؟ آشفته ام آشفته ام

  • شايد نمی دانی ولی ،از خود خلاصم كرده ای ...#افشین_یداللهی@nim_beyt****************شاید نمی دانی چه قدر ؟ آشفته ام آشفته امشاید نمی خوانی ورق ، "دل نامه ها بس گفته ام "تا نور باشم پیشِ تو ! تا سور باشم کیشِ تو !از جانِ خویش ، از جان خویش چندی غبار رُفته ام بی تاب ! بی تابم مکن ! محرومِ مهتابم مکن !با وعده ها خوابم مکن ! چون گوهری ناسفته امدیده ندیده روی را ، دست ناکشیده موی رانآمد کمی آن بوی را ، آواز تو نشنُفته امرویای من رویاء گذشت ، با ما شد و بی ما گذشت با جان ما ، زین جا گذشت ، زان پس چو مُرده خفته امپرسید : " آن رازت چه شد ؟ آن کوکِ جان سازت چه شد ؟آخر تو آوازت چه شد ؟ " اَسرار عشق بِنهُفته ام" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل دوش به وقتِ عبورِت ، شکستِ پرهیز دیدم

  • چه قدر ؟ به عُمرم ، هوای دلتنگ پاییز دیدمبسی از این شهر ، بلای چنگیز دیدمچه مَردُمی با صفا و لطیف دارد شمالمحبت را ، به چشمان اهالی جالیز دیدمکدام مدرسه ؟ جز چشمت ! درس عشق می دهدبه وقت هنر های تو ! خود را بی چیز دیدمتو ای درختِ ممنوعه ی غزل های بوسه امبه هر قافیه تنگی ! سایه را ، اسرار آمیز دیدمدر این میخانه ی شهر ، همه زخمِ " یکی "دارندکه ساقی را هم قدح به دست ، اشک ریز دیدمتو را نمی شود خواست ، مگر در سایه ی خیالدوش به وقتِ عبورِت ، شکستِ پرهیز دیدمبخند که در قمار عشق ، برنده معشوق استکه شکستگان حریمت را ، بلاخیز دیدم من از حراج دلم ، چه دارم ؟ جز مشتی شعرالحمدالله ، که جان را ز عشقت ! لبریز دیدم" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل گفت : قیمت هر نعمت رفته عیان است

  • دیوانه ام و خانه خرابِ سفرِ اوپروانه ام و در تب و تابِ سفر اواین رشته به جان ، بافته ام ، کَندنی نیستفرزانه ام و در سِحر کتابِ سفر اوباران نمی بارد از آن وقت که رفتهبیگانه ام و قهرِ شتابِ سفر او گر او سرِ ما داشت ، رقیب خنده نمی کردمیخانه ام و داغِ عتابِ سفر او اینجا که خزان است دل ما ، دستِ تو سرد است ؟بر او چه رسید ؟ پشتِ نقابِ سفر او ماییم به حیرانی یک کفتر تنهای درختیپنداشت ندارد چو پاداش ، جواب سفر اودلمایه ی ما ، صحبت دیروز ، تمام شدزین پس همان بوسه ، سرابِ سفر اوگفت : قیمت هر نعمت رفته عیان است زین پس نداری به تصویر ، به خوابِ سفر او" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل من از حدیث پروانه ، به اشتیاق سوختنم

  • چنان بسوزمت از عشق ، تا خاکستر شوی !چنین بگویمت از عشق : کز همه سر شوی !من از حدیث پروانه ، به اشتیاق سوختنم چنان بسوزم از عشق، که اهلِ باور شوی !به دیوانه که می رسم ، ز حالش غبطه به جان دارمچنان بسُرایم ازعشق ، با دیوانه برابر شوی !به مُدعا نظر مکن ! که هر اصلی بَدَل دارد به دور کن اضافات را ، کزین گوهر شوی !به توشه ی مِهرش ، پُر کن ظرفِ دلت را دوست!که عشق صراطِ معراج است ، به این برتر شوی!کتاب و دفتر عشق ، وسیله راهند ، تا به مقصد رسیتو خالص شو ! ز خویش ، ز عشق جوهر شوی!ز زخمِ دوست شکایت به غیر مبر ، که بیگانگی استرسد ، رفیق میخانه و پیمانه و ساقی و ساغر شوی"یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل شبیهِ سایه ها ، میا ! مرو ! بمان ! بخوان ! مرا

  • از صبحی چنین پاک ، جز تو ! چه آرزو کنم ؟تو بیا ! صبحی عشق را با عشق ، رو به رو کنم شبیهِ سایه ها ، میا ! مرو ! بمان ! بخوان ! مرا بیا ! تا از دفترِ دل ، راز دل ، گفتگو کنم بیا بخوان ! نمازِ عشق ، با وضوی بارانِ مِهربیاموزم از تو ! همانگونه از عشق ، وضو کنمتمام قصّه این است ، من عاشقم بر تو ! ، می مانمکه از طهارتِ جانِ تو ، جانِ خویش شستشو کنمنقلِ حدیثِ رفتنت ! کنار ساقی ، به میخانه گذشت هر دو باریدیم ... دردی دیگر آمد ، که شک به او کنمگشادِ کار من نمی شود ، مگر به معجزه ی قضا ، قَدَرمن این معجزه را ، در کدام حَرَم جستجو کنم ؟ای دوست ! نوایِ تو فراتر از آرزوی ماست انگارآه ... بیایی ! بخوانی مرا ، کودکانه بوسه از گلو کنم مرا از رفتنت معلوم شد ، که عشق رفتنی استولی ... برای یافتنت ! باید شهر را زیر و رو کنم " یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل کاش بارانی ببارد حالِ شهر بهتر کند

  • کاش بارانی ببارد حالِ شهر بهتر کنددر دلش نوری زند ، آن نامه را ، آخر کندکاش بارانی بیاید ، از سرای پنجرهشال مشکی برَ زند ! آن شالِ آبی سر کندکاشکی از گریه ها ، صد خنده ها تا " بَر " دهدمثنوی گویم ، بسوزد ، مثنوی از بَر کندمی شود ؟ حُجب و حیا ، پایان بگیرد ، بین ما هدیه ها بوسه بگردد ، گونه ها را تَر کند ؟جان بخواند ، آخر اسم مرا ، دیوانه وارکوچه را جنجال بگیرد ، کوچه را هم شَر کندعمدِ عمد ، آبی بریزد روی ما ، از پنجرهباز این دیوانه را چند ، راهیِ بستر کند گلدان ها آب دارند ، تا چه سازد ؟ چاره ای پارچه ها را تا تِکاند ، حیله ای دیگر کندکاش پایانی نگیرد ، ریزش بارانِ عشقتا به سجاده نشسته ، گریه ای مادر کند" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل ردِ پایی از آن ، پای گریزان ... چه خبر؟

  • ای قمر ! از دِلِ آن خسروِ خوبان ... چه خبر ؟ای قمر ! غصّه ام ، از آن غمِ پنهان ... چه خبر ؟رفته گر از نظرم ، جان نتواند که فراموشش کردزان همه چشمه ی مستی ، دَمِ احسان ... چه خبر ؟پادشاهِ دل ماست ، گر چه از آنِ دگری استمهربان بود مرا ، زان دلِ میزان ... چه خبر؟من و این شهر به ماتم شده ایم ، زان که گذشتحالِ او نیز جنون بود، دلِ حیران... چه خبر؟نقشِ او ! زخم زده ، آبله دارد جاااااااااانمردِ پایی از آن ، پای گریزان ... چه خبر؟نقشِ داغش به دلم رفت ، چو طوفان ویرانهم از آن ساحلِ پُر صحنه ی گریان ... چه خبر؟پُرسشی کن ! که دلش با دلِ ماست ؟ یا آزاد ؟یاد باد ، قصّه ی پروازِ دو جانان ... چه خبر ؟داغِ عشق است ، نتوان گفت : حدیثِ خواب استاین کویر سوخت ، از آن ریزشِ باران ... چه خبر ؟من نشستم به غمت ، مویه کنان ، پیر شدمتو بگو : در دلِ تو ! دردِ فروان ... چه خبر ؟؟؟" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل این شهر ، دیوانه را چوبِ سنگین نمی زند

  • اگر چه دوست به قهر است ، چُنین نمی زندهزار زخمِ کاری اش ، مرا زمین نمی زندهر آن چه یار سازد ، مصلحت است انگارپنداشته ای ؟ بیاید ، بوسه قرین نمی زند؟در لطف او ندارم شک ، چون فرشته استتیرِ خلاص دارد ار چه ، به یقین نمی زندمن سِحرش را ، به بوسه باطل می کنمشاید رد بوسه را ، به حُرم آئین نمی زنداگر با " آینه " ، به راز نشسته ام عمریمَرد است" او "، حرفِ غمگین نمی زند انگار تنهایی سرنوشت من است تا آخر ، عجب کهاین شهر ، دیوانه را چوبِ سنگین نمی زنددیشب ، پشت این پنجره ، دختری از تب سوختطفلک اینجا ، شاعری برایش شعر شیرین نمی زندغصه دارِ یک شهرم ، که از عشق خالی شدنددربِ خانه ی شاعر را ،" با این " نمی زند " یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل همه سوختن است اینجا ، که " آن " مجاز باشد

  • شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشدتو بیا کز اول شب در صبح باز باشد..., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها