غزل طبیب رقیب گشته

ساخت وبلاگ
ای  فرشته ی من  این داغ  تا قیامت به  دامان من است

طبیبِ رقیب گشته ,علی رغم دلش , او که درمان من است

 

نه راه گریز به پیش و  نه راه  واپس کشیدنم  چه کنم ؟

به گریه اسیر و به دلتنگی مبتلا او که سامان من است

 

نه نگه داشتنش  حکیمانه است  نه رفتنش  عاشقانه

عاشق شدی که بدانی این دل نه به فرمان من است؟

 

به خیال چنان اسیرم همه شب تا سحر به نقشه وصلش

که گویا دیگر امشب به  یقین آن پریچهر  مهمان من است

 

بگو  به  شاعر  خویش  از این دیگ آبی گرم نمی شود

به گوش دیگری غزل بخوان , این صید خرامان من است 

 

می توان مُرد ولی دل نمی توان کند به هیچ طریق

چه می گویی بیهوده که او جان جان جان من است

 

همه به حصاری  گرفتارند و  دل خوش و مشغول

منم به عشق او دل بسته ام که زندان من است

 

شنیده ام به مستی به میخانه لب گشوده که :

بقیه  مدعی اند  و بس فقط او خواهان من است

 

" یوسف "

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزل,طبیب,رقیب,گشته, نویسنده : imarefateyare بازدید : 187 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57