معرفت حضرت باریتعالی

متن مرتبط با «شهر» در سایت معرفت حضرت باریتعالی نوشته شده است

بازی شهرت

  • ‌بازی شهرتساختار کل زندگی ما چنان است که به ما آموخته اند تا وقتی به رسمیت شناخته نشده ایم، کسی نیستیم؛ بهایی نداریم. خود کار مهم نیست، امـا وجـهه اهمیت دارد ـ و ایـن وارونـه کـردن چیزهاست. کار باید مهم باشد، باید لذت در خود کار باشد. تو نباید کار کنی که سری توی سرها در بیاوری، بلکه باید از خلاق بودن خود لذت ببری؛ تو کار را به خاطر خود کار دوست داری.این باید شیوه نگاه کردن تو به پدیده ها باشد ـ اگر عاشق کار بودی، به آن کار دست بزن، طلب شهرت نکن. اگر زمینه آن فراهم شد، با آغوش باز از آن استقبال کن؛ اگر نشد، به آن فکر نکن. رضایت خاطر تو باید در خود کار باشد. و اگر هرکس همین هنر ساده عشق ورزیدن به کارش را بیاموزد ـ هرکاری که هست ـ و بدون طلب شهرت از آن لذت ببرد، ما دنیای زیباتر و مسرورتری خواهیم داشت.اما دنیا تو را در قالب فلاکت باری محبوس ساخته است. آنچه میکنی مطلوب است، نه به این دلیل که به آن عشق می ورزی و آن را به گونه ای عالی به انجام می رسانی، بلکـه بـه ایـن دليـل کـه دنیا آن را به رسمیت می شناسد، به آن پاداش می دهد و تو را به دریافت مدال طلا و جایزه نوبل مفتخر می سازد. آنها كـل ارزش ذاتی خلاقیت را از میان برده اند و میلیونها انسان را به نابودی کشیده انـد ـ چـرا؟ چون تو نمی توانی به میلیونها نفر از مردم جایزه نوبل اهـدا کـنی. امـا تـو در همه عشـق به شهرت ایجاد کردی، این است که هیچکس نمی تواند با آرامش خاطر و سکوت و لذت به کارش بپردازد. و زندگی از چیزهای ساده و کوچکی تشکیل یافته است. برای آن چیزهای کوچک و پیش پا افتاده هیچ اجر و پاداشی نیست ــ نــه عـنوان و مقامی از جانب سردمداران و نه دیپلم افتخاری از سوی مراکز فرهنگی.چرا باید ناراحت این باشی که همه تو را بشناسند؟ این فقط , ...ادامه مطلب

  • غزل کاش بارانی ببارد حالِ شهر بهتر کند

  • کاش بارانی ببارد حالِ شهر بهتر کنددر دلش نوری زند ، آن نامه را ، آخر کندکاش بارانی بیاید ، از سرای پنجرهشال مشکی برَ زند ! آن شالِ آبی سر کندکاشکی از گریه ها ، صد خنده ها تا " بَر " دهدمثنوی گویم ، بسوزد ، مثنوی از بَر کندمی شود ؟ حُجب و حیا ، پایان بگیرد ، بین ما هدیه ها بوسه بگردد ، گونه ها را تَر کند ؟جان بخواند ، آخر اسم مرا ، دیوانه وارکوچه را جنجال بگیرد ، کوچه را هم شَر کندعمدِ عمد ، آبی بریزد روی ما ، از پنجرهباز این دیوانه را چند ، راهیِ بستر کند گلدان ها آب دارند ، تا چه سازد ؟ چاره ای پارچه ها را تا تِکاند ، حیله ای دیگر کندکاش پایانی نگیرد ، ریزش بارانِ عشقتا به سجاده نشسته ، گریه ای مادر کند" یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل این شهر ، دیوانه را چوبِ سنگین نمی زند

  • اگر چه دوست به قهر است ، چُنین نمی زندهزار زخمِ کاری اش ، مرا زمین نمی زندهر آن چه یار سازد ، مصلحت است انگارپنداشته ای ؟ بیاید ، بوسه قرین نمی زند؟در لطف او ندارم شک ، چون فرشته استتیرِ خلاص دارد ار چه ، به یقین نمی زندمن سِحرش را ، به بوسه باطل می کنمشاید رد بوسه را ، به حُرم آئین نمی زنداگر با " آینه " ، به راز نشسته ام عمریمَرد است" او "، حرفِ غمگین نمی زند انگار تنهایی سرنوشت من است تا آخر ، عجب کهاین شهر ، دیوانه را چوبِ سنگین نمی زنددیشب ، پشت این پنجره ، دختری از تب سوختطفلک اینجا ، شاعری برایش شعر شیرین نمی زندغصه دارِ یک شهرم ، که از عشق خالی شدنددربِ خانه ی شاعر را ،" با این " نمی زند " یوسف "برچسب‌ها: یوسف بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزل شرط نیست بی تو نفس در بکشم در شهرت

  • شرط نیست بی تو نفس در بکشم در شهرتنه غزل گویم  و نه شعر بر بکشم در شهرت عاشقی منتظر و چشم به راه ، کو چون من ؟دَم به دَم گوش به راه،  سر بکشم در شهرت آید آن روز که از غصه نجاتم بدهی ، لبخندشآشِ نذری ب, ...ادامه مطلب

  • مثنوی من عاشق سودایی ام ای شهر

  • ای جان من آشنای جانت قربانی تو فدای جانت عزمم شده که کام گیرم  در غربت تو اگر نمیرم دارم یقین مشیعت این است آیی به برم ، که این یقین است ای قصه  ی پنهان وجودم  رازی شده ای میان بودم رازی شده ای که فاش نتوان سری شده ای ندارد عنوان باید به دلم نها, ...ادامه مطلب

  • رباعی نذر یک شهر

  • دوش  آمدی و خواب مرا ستاره باران کردی باز رفتی  و  چشمان  مرا  دچار باران کردی یک  شهر  برای  وصل  تو  نذر  دارند  خوب  کردی از آن  همه  مرا تو  قربان کردی  " یوسف " ,رباعی ...ادامه مطلب

  • گلچین ابیات زیبا 12 گل و بلبل

  • سحر گاه است و باور کن بی اندازه آشوبی   بیا با شعر آرامت کنم شاعر هنر دارد    " مریم عظیمی "   ز عشق بازی پروانه شد مرا روشن    که غیر سوخت ندارد قمار سوختگان    " مشتاق اصفهانی "     طمع دارم که آن مه چهره بر چیند نقابش را    کرا طاقت بُوَد دیدن رخ چون آفتابش را   " صائب "   بویِ گُل خود به چمن راهنما شد زنخست    ورنه بلبل چه خبر داشت که گلزار کجاست    " صافی اصفهانی "   من ندارم طالع از معشوق ورنه بارها    گل به مستی تکیه بر زانوی بلبل کرده است    " صائب "   بلبی که را که به دیدارز گل قانع شد   در اگر بسته شود رخنه ی دیواری هست    " صائب "   آن دل که پریشان شود از ناله ,گلچین ابیات زیبا,گلچین اشعار زیبا,گلچین اشعار زیبای فارسی,گلچین اشعار زیبای شاعران,گلچین اشعار زیبای عاشقانه,گلچین زیباترین اشعار,گلچین زیباترین اشعار فارسی,گلچین زیباترین اشعار عاشقانه,گلچین اشعار زیبای مولانا,گلچین اشعار زیبای شهریار ...ادامه مطلب

  • گلچین ابیات زیبا 6

  • عاشقم .....   اهل همین کوچه بن بست کناری    که از پنجره اش پای به قلبِ من دیوانه نهادی   تو کجا ؟ کوچه کجا ؟؟   پنجره ی باز کجا ..... ؟؟؟؟   " شاعر ؟"   روبه رویم بنشین و غزلی تازه بخوان    اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است    " شاعر ؟"   سبز , قرمز , صورتی ع فرقی ندارد رنگها   صورت تو روسری ها را زیبا می کند    " شاعر ؟"   تو همان آب گوارا به وقت سحری    نچشیدیم لبی از تو ع اذان را گفتند   " شاعر ؟"   اینگونه که مرا صدا می زنی              درخت پیر حیاط را هم صدا ک                               شکوفه می دهد می دان    " شاعر ؟"   وقت اگر داری ..... ؟   کلامی با تو دردِ دل کنم ...؟؟؟   " ش,گلچین ابیات زیبا,گلچین اشعار زیبا,گلچین اشعار زیبای فارسی,گلچین اشعار زیبای شاعران,گلچین اشعار زیبای عاشقانه,گلچین زیباترین اشعار,گلچین زیباترین اشعار فارسی,گلچین زیباترین اشعار عاشقانه,گلچین اشعار زیبای مولانا,گلچین اشعار زیبای شهریار ...ادامه مطلب

  • گلچین ابیات زیبا 5

  • روزها با فکر او دیوانه ام  شب بیشتر    هر دو دل تنگ همیم امّا من اغلب بیشتر    " سعید صاحب قلم "    ,گلچین ابیات زیبا,گلچین اشعار زیبا,گلچین اشعار زیبای فارسی,گلچین اشعار زیبای شاعران,گلچین اشعار زیبای عاشقانه,گلچین زیباترین اشعار,گلچین زیباترین اشعار فارسی,گلچین زیباترین اشعار عاشقانه,گلچین اشعار زیبای مولانا,گلچین اشعار زیبای شهریار ...ادامه مطلب

  • تک بیت از وبلاگ ابیات سنگین

  • کاش ذکری یادمان می داد در باب وصال    در مفاتیح الجانش شیخ عباس قمی    " شاعر؟"   عاشقان در ته دل فکر رقیبان هستند   خسرو ان است که نیمی زدلش فرهاد است    " شاعر ؟"   من در تبت اسیرم و تو تشنه ی منی    افتاده اند , ماهی و دریا به تور هم    " شاعر ؟"   با خواندن بعضی غزلها تازه می فهمی    هر شاعری در سینه اش پیغمبری دارد   " شاعر ؟"   نقاش می کشید تو را در خیالِ خویش   شاعر شد ان زمان که نگاهی به کار کرد   " شاعر ؟"   " بر گرفته از وبلاگ ابیات سنگی "      ,تک بیت از مولانا,تک بیت از سعدی,تک بیت از حافظ,تک بیت از صائب,تک بیت از فاضل نظری,تک بیت از شهریار,تک بیت از حسین منزوی,تک بیت از خیام,تک بیت از قیصر امین پور,تک بیت از شاعران معاصر ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها